با انتشار خاطره قاضی اجرای احکام کیفری محاکم یزد در کمتر از ۲۴ ساعت، زمینه آزادی یک مادر زندانی به همت خیرین یزدی فراهم می‌شود. همزمان با ولادت حضرت زهرا(س) هانیه پارسائیان قاضی اجرای احکام کیفری شهرستان یزد در پستی در صفحه شخصی خود خاطره روایت کرد. پارساییان در این خاطره روایت کننده ی خاطره […]

با انتشار خاطره قاضی اجرای احکام کیفری محاکم یزد در کمتر از ۲۴ ساعت، زمینه آزادی یک مادر زندانی به همت خیرین یزدی فراهم می‌شود.
همزمان با ولادت حضرت زهرا(س) هانیه پارسائیان قاضی اجرای احکام کیفری شهرستان یزد در پستی در صفحه شخصی خود خاطره روایت کرد.
پارساییان در این خاطره روایت کننده ی خاطره قضایی
از پرونده‌های روزمره خود بود که در آن مادری محکوم به
رد مال به مبلغ یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون ریال داشته که ۸ ماه است در زندان به سر می‌برد. قاضی اجرای احکام کیفری یزد در داستان خود با اشاره به پیگیری‌ها مکرر همسر زندانی و موافقت دادستان با اننقال به بند باز روایت کننده رنج‌های یک قاضی در اجرای یک پرونده است که مادری به دلیل عدم آشنایی با مسائل حقوقی و قضایی به آن دچار شده است.

در این خاطره نویسی آمده است:
وقتی که جلب شد و با دست بند آوردنش، حتی تصورش هم نمی‌کردم پیرزن با این سن و سال، همان شهربانو، محکوم پرونده با ۱۶۰ میلیون تومان رد مال، باشد. چادرِ‌گل‌گلی سرمه‌ای با گل‌های قرمز، دمپایی‌های طبیِ‌قدیمی‌ِسیاه رنگ، از همان‌هایی که در خانه‌ی همه‌ی‌مادربزرگ‌ها پیدا می‌شود و پیراهن نخی به تن دارد. به گمانم سر‌ِکوچه در حال پاک کردن سبزی با عشرت خانم و عزت خانم بوده که مامور‌جلب، دست بند زده و آورده بودش. حالا جلوی میز‌محکمه، اشک‌ریزان، با گوشه‌ی‌روسری آبی فیروزه‌ای‌اش که با سنجاق قفلی پهنی زیر گلویش محکم کرده بود آب بینی‌اش را پاک می‌کند.
شوهرش با آن شلوار ِخانه‌ای پر از خاک، انگشتانِ از دمپایی بیرون‌زده، عرقچینِ‌سفید، که از فرط کثیفی به قهوه‌ای می‌زند، کنارش ایستاده و مرتب جملات بی‌ربطی را تکرار میکند. هر چه می‌گویم «زنت راهی زندان است ببین می‌توانی رضایت شاکی را بگیری» انگار دارم با دیوار حرف می‌زنم. فقط نگاهم می‌کند و ساکت است. خیلی پرت‌تر از آن است که متوجه اصطلاحات حقوقی که هیچ، متوجه مکالمه ساده‌ام بشود. بی‌فایده است. پیرمرد گیج‌تر از این حرفهاست. پیرزن بیچاره را راهی زندان می‌کنم. هرچند قلبا به این کار راضی نیستم. اما مواد قانونی کاری به اجازه قلبی‌ام ندارد. گرفتاری‌ام از فردا صبحش شروع می‌شود.
شوهرش هرروز، از اول صبح تا پایان وقت اداری پشت در اتاقم می‌نشیند و گریه می‌کند. و فقط یک جمله را مسلسل وار تکرار می‌کند. «زنم رو آزاد کنید برم. من بدون شهربانو خونه نمیرم.» هرچند ظهر و با پایان وقت اداری بدون شهربانو به خانه می‌رود اما فردا صبحش همین‌اش است و همین کاسه. به هیچ صراطی هم مستقیم نیست. دو هفته می‌آید و می‌رود. کم‌کم مرثیه هایش را حفظ شده‌ام. بالاخره از من ناامید می‌شود و راهش را به سمت اتاق دادستان کج می‌کند. فعلا موافقت ایشان را بابت اعزام به بند‌باز گرفته است.
از مدت زندانش هشت ماهی گذشته اما هنوز نتوانسته رد مال شاکی را پرداخت کند. کسی چه می‌داند؟ شاید امسال روز مادر، طور دیگری برایش رقم بخورد.