تبدیل شدن غزه به اردوگاه مرگ و همدستی آلمان در تداوم این روند جنایتکارانه رژیم صهیونیستی، سیاستهای نژادپرستانه غرب را بیش از پیش آشکار کرد.
آلمان با حمایت از رژیم صهیونیستی در ارتکاب جنایت علیه فلسطین و به صورت ویژه در تقریبا ۲ سال گذشته علیه نوار غزه، منطق اصلی مدرنیته غربی را تایید میکند: حفظ جان سفیدپوستان در عین محکوم کردن دیگران به مرگ از سال ۱۴۹۲.
به گزارش میدلایست آی، برای آلمانیها غیرممکن است که تصاویر فلسطینیهایی را که توسط رژیم شهرکنشین-استعماری صهیونیستی از گرسنگی جان میبازند، ببینند و تاریخ خود را به یاد نیاورند.
نوزادان و کودکانی که به پوست و استخوان تبدیل شدهاند، زنان و مردانی که تا سر حد فروپاشی لاغر شدهاند، بیتفاوتی در چشمان در حال مرگ در صحنههای غزه، سرنوشت نامیبیاییهایی را که توسط مهاجران آلمانی در این کشور از گرسنگی جان باختند و همچنین کسانی را که در اردوگاههای کار اجباری عمدا گرسنگی داده شدند، به یاد میآورد.
گرسنگی دادن به مردم تا سر حد مرگ، یک عمل استعماری و فاشیستی است؛ کاری که آلمانیها با میلیونها نفر پس از اینکه ابتدا آنها را از انسانیتشان تهی کردند، انجام دادند، همان کاری است که اکنون صهیونیستها در غزه و سراسر فلسطین انجام میدهند.
با وجود این، نهاد سیاسی آلمان همچنان به معاملات تسلیحاتی با عاملان نسلکشی ادامه میدهد و هنوز از نهادن نام نسلکشی بر کارزار جنایتکارانه پاکسازی قومی رژیم صهیونیستی در غزه امتناع میکند.
فریدریش مرتس، صدراعظم آلمان که با شرمساری ادعا میکند یکی از نخستین کسانی بوده که وضعیت غزه را غیرقابل تحمل توصیف کرده، اکنون به جای اینکه برای پایان دادن به جنایتها در غزه، تمام روابط خود را با صهیونیستها قطع کند، به شرکت در عملیات کمکرسانی هوایی بسنده کرده است.
مرتس با تقلیل نسلکشی غزه به یک بحران انسانی مبهم، آن را بیاهمیت جلوه میدهد و صهیونیستها را قادر میسازد تا به قتلعام خود ادامه دهند و با این کار، او به دیگر سران غربی در حمایت از منطق مدرنیته غربی، نظامی که براساس پاکسازی قومی و نسلکشی بنا شده است، میپیوندد.
سیاست مرگ
زیستسیاست (biopolitics مرکز اصلی آن، بررسی این است که چگونه یک بازیگر به واسطه مدیریت و تنظیم بدنها و زندگی جمعیت عمل میکند) همانطور که میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی در سخنرانیهای معروف خود در سال ۱۹۷۹ مطرح کرد، جایگزین درک سنتی از حاکمیت میشود؛ سیاست همیشه مسئله مرگ و زندگی است، نه ارزشها و هنجارها.
دهههاست که غرب از طریق مستعمره صهیونیستی خود، زیست سیاست را دنبال کرده و از فلسطین و غزه بهعنوان یک میدان آزمایش برای دیدن اینکه تا چه حد میتواند در نابودی انسانها پیش برود و چه چیزی میتواند از این برای تعاملات آینده خود با جمعیتهای خود بیاموزد، استفاده کرده است.
در حالی که زمانی حاکمیت پادشاهان در تصمیمگیری در مورد اینکه چه کسی اجازه زندگی دارد و چه کسی باید بمیرد، نهفته بود، زیستسیاست جایگزین این درک شده است؛ بهطوری که دولت مدرن اکنون طبق اصل «زندگی کن و بگذار بمیرند» عمل میکند.
سیاستهای مدرن سلامت و جمعیت با هدف ایجاد یک ملت سالم شایسته زندگی، کسانی را که به «ما» تعلق ندارند، بیارزش برای زندگی تعریف میکنند؛ این تمایز زیستسیاست، اصل راهنمای غرب در قبال جمعیت غزه و تمام فلسطین است: صهیونیستهای سفیدپوست را زنده نگه دارید، زیرا آنها به «ما» تعلق دارند؛ بگذارید فلسطینیها بمیرند.
نژادپرستی دولتی اساس این تمایز اساسی زیستسیاست است؛ با وجود این، همانطور که فوکو فرض میکرد، این پدیده در قرن نوزدهم آغاز نشد، بلکه به آغاز مدرنیته غربی بازمیگردد.
محمود ممدانی، نظریهپرداز سیاسی، به درستی استدلال کرد که مدرنیته در سال ۱۴۹۲ با ۲ رویداد تاریخی جهانی در شبه جزیره ایبری آغاز شد؛ نخست، شاه فردیناند دوم کشور خود را از اعراب و یهودیان پاکسازی قومی کرد تا یک اسپانیای کاتولیک «خالص» ایجاد کند؛ و دوم، وی کریستوفر کلمب را به غرب فرستاد تا سرزمین جدیدی را که میتوانست برای تاج اسپانیا ادعا کند، کشف کند و این آغاز پاکسازی قومی آن سرزمین و نسلکشی علیه مردم بومی بود.
از زمان این ۲ رویداد در اروپا و مستعمرههای مهاجران، مدرنیته غربی بهطور جداییناپذیری با پاکسازی قومی و نسلکشی مرتبط بوده است.
منطق حذف
فلسطین و غزه امروز نمایانگر بدترین افراطگراییهای غرب برای ایجاد ملتهای سفیدپوست غربی در دیگر نقاط جهان هستند.
همانطور که پاتریک ولف، تاریخنگار نشان داد، هر رژیم استعماری-مهاجرتگرا با «منطق حذف بومیان» مشخص میشود؛ وی همچنین تصریح کرد که این منطق میتواند به نسلکشی منجر شود.
از همان ابتدا، تاریخ استعمار شهرکنشینان صهیونیستی در فلسطین با منطق حذف مردم بومی فلسطین تعریف میشد؛ سالها پیش از محاصره تحمیلی صهیونیستی، باروخ کیمرلینگ، محقق صهیونیست، در سال ۲۰۰۳ نوشت که غزه به بزرگترین اردوگاه کار اجباری که تاکنون وجود داشته، تبدیل شده است.
امروزه، این آزمایش بیسابقه زیستسیاسی به نقطهای رسیده است که قاتلان صهیونیست آشکارا نیت نسلکشی خود را اعلام میکنند؛ آنها در حال ایجاد یک اردوگاه کار اجباری در غزه هستند که پس از ۲۲ ماه نسلکشی، شبیه یک اردوگاه مرگ وسیع است و با ژستی انسان دوستانه آن را «شهر بشردوستانه» مینامند.
حتی چنین اعلامیههایی چیزی را برای نخبگان آلمان تغییر نمیدهد که معمولا در صحبتهای خود در مورد اردوگاههای کار اجباری، نسلکشی و مسئولیت آلمان بسیار حساس هستند؛ آنها با تنگنظری خود، خود را بیاعتبار کردهاند و کاری جز حمایت کامل از نژادپرستی سازمانیافته (دولتی) و تبعیض زیستسیاسی انجام نمیدهند.
هیچ بهانهای برای ایجاد اردوگاههای کار اجباری، گرسنگی دادن به مردم تا سر حد مرگ و ارتکاب نسلکشی وجود ندارد؛ هیچ بهانهای هم برای حمایت از چنین اقدامهایی وجود ندارد.
نژادپرستی غربی
صهیونیستها ممکن است مرتکب همه این جنایتها شوند، اما مرتس آنها را توجیه میکند و همچنان از رژیم نسلکش حمایت میکند؛ وی در یک کنفرانس مطبوعاتی فدرال در نیمه جولای سال جاری اعلام کرد: اسرائیل هنوز یک دموکراسی است؛ اسرائیل مورد حمله قرار گرفته و در برابر این حملهها از خود دفاع میکند؛ اسرائیل سالها، اگر نگوییم دههها، در معرض تهدید بوده است.
همه اینها مانند تبلیغات یک «وزارت حقیقت» آلمانی به هدایت صهیونیستها به نظر میرسد.
با وجود این، حقیقت تاریخی این است که رژیم استعماری-مهاجرتمحور که توسط گروههای شبهنظامی فاشیستی از طریق ترور تاسیس شده، از همان ابتدا با خشونت بیش از حد، فلسطینیها را سرکوب و غیرانسانی کرده است.
از زمان آغاز، گسترش این استعمار همه مردم غرب آسیا را تهدید کرده و منطقه را برای دههها در فاجعهای که توسط غرب سازماندهی شده بود، فرو برده است.
در داخل فلسطین، کل جمعیت بومی تحت حکومت نظامی قرار گرفته و استعمار را از طریق شهرکسازیهای بیشتر گسترش یافته است؛ شهرکسازیهایی که مانند متاستاز، روستاها، شهرها و زندگی فلسطینیها در کرانه باختری را بهطور کلی خفه میکند.
رژیم صهیونیستی بارها به کشورهای دیگر، ازجمله لبنان و سوریه، حمله کرده است تا توهم «اسرائیل بزرگ» را در زمینهای دزدیده شده، تاسیس کند؛ این کشور به عراق حمله کرده و جنگ تجاوزکارانه نامشروعی علیه ایران به راه انداخته است.
مرتس همه این اقدامها را بهعنوان «کار کثیف» غرب به جای نقض جدی حاکمیت یا قوانین بینالمللی ستود.
غرب با حمایت از این رژیم نسلکش، به ارزشهای خود خیانت نمیکند، زیرا این ارزشها همیشه فقط برای سفیدپوستان اعمال شده و هرگز برای همه در نظر گرفته نشدهاند.
غرب صرفا در حال پیشبرد سیاست زیستی خود است که در رابطه با فلسطین اشغالی، بین صهیونیستهایی که شایسته زندگی و فلسطینیهایی که بیارزش تلقی میشوند، تمایز قائل میشود.
این استانداردی است که توسط نژادپرستی غربی تعریف شده است؛ هیچ استاندارد دوگانهای وجود ندارد -، زیرا فقط یک استاندارد برای سفیدپوستان در غرب وجود داشته است؛ بقیه رها شدهاند تا بمیرند.
به همین دلیل است که آلمان به صهیونیستها کمک میکند تا نوزادان، کودکان و بزرگسالان را در غزه گرسنه نگه دارند و آن را از یک اردوگاه کار اجباری به یک اردوگاه مرگ وسیع تبدیل کنند.
انتهای پیام/
Wednesday, 27 August , 2025